چهارشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۶

گرگ و بره

گرگی در کنار چشمه ای برای نوشیدن آب توقف کرد و همان وقت متوجه شد که بره ای در سایه ای در آن نزدیکی با خیالی آسوده در حال استراحت است. گرگ ناباورانه گفت:" تو!" بره خودش را جمع و جور کرد و در حالی که به گرگ تعظیم می کرد گفت: "من؟آقا "
"بله! شما" شما آب چشمه را گل آلود کرده اید وباعث شدید وقتی من آمدم آب بخورم چشمه پر از گل و لای است. پس عادلانه است که من شما را به خاطر این خطا بخورم. بره از شدت ترس لرزید." خواهش می کنم آقا. من اصلا تا به حال آب نخورده ام. از طرفی، من پایین تر از شما هستم، پس همه ی گل و لای به طرف دیگر جوی میرود و به سمت شما نمی آید.
"درسته ، درسته" گرگ در حالی که نزدیک می شد سخنان بره را پذیرفت و ادامه داد: تازه شما را به یاد آوردم، ما سال گذشته درست در همین نقطه همدیگر را ملاقات کردیم و شما به من توهین و بی احترامی کردید. برای آن توهین شرم آور، شما زندگیتان را به من مدیون هستید.
بره گفت: آقا! . من از اینکه باعث رنجش شما شده اند ، افسرده و ناراحت هستم. ولی باور کنید من نمی توانم آن کسی باشم که سال گذشته به شما بی احترامی کرده ، چون من فقط چهار ماه پیش به دنیا آمده ام!
در این موقع گرگ بالا ی سر بره رسیده بود و زیر لب گفت: "هوم. بله متوجه ام." سپس چشم هایش را موذیانه تنگ کرد "تو به این چمنزار نابود شده نگاه کن، زمانی بود که سبزه ها تا شانه های من رشد می کردند اما تو، تو پرخور جنایتکار، آن را نابود و لگدمال کرده ای."
بره گفت: "من اصلا به این موضوع بی توجه نیستم" ولی آقا! من نمی توانم چمن هایی را که شما می گویید خورده باشم تا امروز من فقط از مادرم شیر خورده ام." من از هر گناهی پاک هستم. گرگ پذیرفت و تکرار کرد " براستی، براستی" و ادامه داد "من حق دارم تو را به دلیل گل آلود کردن چشمه، توهین به من در سال گذشته، یا به دلیل خوردن همه ی چمن ها، بخورم. من باید بگویم که هوش تو و ادب تو مرا تحت تاثیر قرار داده. شما با هر اتهامی با یک شناسه خوب برخورد کردید."
"متشکرم" این را بره گفت.
"مهم نیست" و گرگ ادامه داد:" دلایل شما بدون توجه به نزاکت شما در بیان آنها باعث آشفتن آرامش و اذهان عمومی می شود. بنا بر این وظیفه من این است که شما را بخورم." و گرگ این کار را کرد
نویسنده:بروس هولند راجرز
راهنمای ترجمه فریدون گرامی
ترجمه: فیروز

A wolf stopped to drink at a stream and spied a young lamb resting in the shade nearby. "You there!" the wolf said.

"Me, sir?" said the lamb, getting to his feet and bowing.

"Yes, you. You've been drinking in the stream, and you stirred up the mud so the water was foul when I came to drink. It would be a matter of justice if I ate you."

The lamb trembled. "Please, sir. I wasn't drinking at all. And in any case, I am downstream from you. Any mud would have gone the other way."

"True, true," said the wolf, approaching. "But I remember you now. We met here on this very spot a year ago, and you insulted me. For such a gross insult, you owe me your life."

"Sir," said the lamb, "I am sorry that anyone gave you offense. However, I could not have been the one who insulted you last year, for I was born only four months ago."

"Hm," said the wolf, who now towered over the lamb. "I see." The wolf narrowed his eyes. "But look at the destruction of this meadow. Grass once grew up to my shoulders here. But you, you greedy criminal, have cropped it down to the earth!"

"I do not wish to seem disrespectful," said the lamb, "but I could not have eaten the grass as you say. To this day, I have tasted only my mother's milk. I am innocent of every charge."

"Indeed, indeed," said the wolf. "I cannot eat you for fouling the stream, for insulting me last year, or for eating all the grass. I must say that your wit and your politeness impress me. You have met every accusation with a fine argument."

"Thank you," said the lamb.

"Nevertheless," said the wolf, "arguments, no matter how polite, tend to disturb the general peace. Therefore, it is my duty to eat you."

And he did.


By Bruce Holland Rogers

..

پیشنهاد شده از عمو فریدون و ترجمه از بابام.

ببخشید من نتونستم ترجمه کنم چون تمرینات تیم بسکتبالمون شروع شده است