پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۵


۴ نظر:

ناشناس گفت...

ما با احتیاط از یک راه مال رو می رفتیم این مرد مسن از مقابل ما می آمد و دستهایش در جیبش بود به ناگهان دیدم راهشو کج کرد و از یک شیب تند بسمت پایین دره حرکت کرد.مثل این بود که در پیاده رو قدم میزد.از طبیعت چه لذتی میبرد در حالی که بهش حسودیم میشد به سالار گفتم ازش یه عکس بگیر

ناشناس گفت...

پیر مرد گفت
سالار جان با دلی شاد و لبی خندان می آيم
بهر دیدار ت پیاده از لندن تا سمنگان می آیم

راه گرچه دور است و خسته گی راه بسيار
بهر دوست دوان دوان گاه لنگان لنگان می آيم
فريدون

ناشناس گفت...

سلام سالار
اون پیرمرده چقدر باید ازتون ترسیده باشه که اینجوری راهش رو کج کرده و از سرازیری پایین رفته. هاها

ناشناس گفت...

زندگي در گذر است
همچون گذر پيرمردي در كناره رودي هر دو در گذر!!!!!!