عکس های بهار زاگرس - کهگیلویه و بویراحمد-پنجم فروردین 86
1
2
3 4
5
6
7
۵ نظر:
ناشناس
گفت...
Dear Salar What a lovely memorable photos! Here in London is raining now. The sky is covered with thick clouds. Trees are standing still waiting to have a shower. Geese are saying hello to you. The lake is asking how you are. This beautiful nature is asking when you are coming to take our photo
Well dear sallar, have a good day Wish you all the best Fridoun
از یاسوج به طرف شهر کرد در حرکت بودیم همیشه دو سه نقشه دم دستمون هست راه های غیر اصلی گاهی در نقشه ها ثبت نشده است .برای اطمینان خواستیم از این چوپان که همراه گله اش بود سئوال کنیم در پاسخ ما صداهای نامفهوم از او شنیده می شد که با سختی تلاش می کرد با ما حرف بزند به هم به آرامی گفتیم :ناشنواسات من مشغول شدم ببینم دور و برم چی هست به او مقداری شکلات و بیسکویت دادم تا از ماشین پیاده شدیم که از صندوق عقب مقداری شیرینی تازه که از یاسوج گرفته بودیم و میوه ای به او بدهیم او به سرعت از یک سراشیبی رفت پایین .ما هم رفتیم ببینیم کجا رفت.او رفته بودپیش یک چوپان دیگر که آنجا بود. سگ ها هم به طرف ما می آمدند خوراکیها را به او نشان دادم و اشاره کردم که همانجا می گذارم تا مابا عجله و ترس از سگ ها تو ماشین نشستیم او مثل برق به بالای سراشیبی رسید و سگ ها را آرام کرد و سگها هم به ما نگاهی کردند و رفتند
Dear Parvane That's what we need to write in our blogs. expressing our feeling and thoughts. that's is a good plot for a short story. that's literature.
۵ نظر:
Dear Salar
What a lovely memorable photos! Here in London is raining now. The sky is covered with thick clouds. Trees are standing still waiting to have a shower. Geese are saying hello to you. The lake is asking how you are. This beautiful nature is asking when you are coming to take our photo
Well dear sallar, have a good day
Wish you all the best
Fridoun
از یاسوج به طرف شهر کرد در حرکت بودیم همیشه دو سه نقشه دم دستمون هست راه های غیر اصلی گاهی در نقشه ها ثبت نشده است .برای اطمینان خواستیم از این چوپان که همراه گله اش بود سئوال کنیم در پاسخ ما صداهای نامفهوم از او شنیده می شد که با سختی تلاش می کرد با ما حرف بزند به هم به آرامی گفتیم :ناشنواسات
من مشغول شدم ببینم دور و برم چی هست به او مقداری شکلات و بیسکویت دادم تا از ماشین پیاده شدیم که از صندوق عقب مقداری شیرینی تازه که از یاسوج گرفته بودیم و میوه ای به او بدهیم او به سرعت از یک سراشیبی رفت پایین .ما هم رفتیم ببینیم کجا رفت.او رفته بودپیش یک چوپان دیگر که آنجا بود. سگ ها هم به طرف ما می آمدند خوراکیها را به او نشان دادم و اشاره کردم که همانجا می گذارم تا مابا عجله و ترس از سگ ها تو ماشین نشستیم او مثل برق به بالای سراشیبی رسید و سگ ها را آرام کرد و سگها هم به ما نگاهی کردند و رفتند
Dear Parvane
That's what we need to write in our blogs. expressing our feeling and thoughts. that's is a good plot for a short story. that's literature.
فریدون گرامی
طبیعت آنجا بسیار زیبا بود ولی زندگی عشایری آنجا مرا بسیار ناراحت کرد
در تمام طول سفر به شعر تی اس الیوت فکر می کردم
با آرزوي سالي خوش كلا عكساي خوبي شدن موفق باشي
ارسال یک نظر